تو برو..
جمعه 25 آذرماه سال 1390 19:00
باشد تو برو,اما من می مانم...میمانم و نظاره می کنم خرد شدن شیشه های وجودم را .می مانم و خاطرات را نمیروبم,آن ها را بر پیشانیم داغ زده اند.بر دلم هم...می مانم و میسوزم و می نالم و می خندم و می گریم تا روزی به یادآری که منی هم هست.منی که با تو ماندم و می مانم اما برای صرف آینده ی فعلم نیاز به تردید دارم.تردیدی که موجب...